Get Mystery Box with random crypto!

با ما بخوان |کتابِ باز| کتابِ رایگان

Telegram kanalining logotibi bamanbekhanied — با ما بخوان |کتابِ باز| کتابِ رایگان ب
Telegram kanalining logotibi bamanbekhanied — با ما بخوان |کتابِ باز| کتابِ رایگان
Kanal manzili: @bamanbekhanied
Toifalar: Kattalashtirilmagan
Til: Oʻzbek tili
Obunachilar: 808
Kanalning ta’rifi

مجنون اگر چه چندی‌ست
دست از جنون کشیده
لطفاً به او بگویید:
"لیــــــلا" ادامه دارد.
.
کپی✔
__________________________
کانال هُنری ما
@mo_ha_fe_z 🖌️🎨
.
اینستاگرام:
https://Instagram.com//sharify3137

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


Oxirgi xabar 2

2023-07-08 20:45:18
امام موسی کاظم علیه‌السلام:

لَوْ اَنَّ النّاسَ قَصَدُوا فِى ‏الطَّعامِ لاَسْتـَقـامَتْ اَبـْدانـُهُمْ؛

اگر مردم در خوراک، میانه‌روی می‌کردند،
بدن‌های‌شان استوار و سلامت می‌شد.



[ #محاسن_برقی، ص 439]
#حدیث
499 views17:45
Ochish/sharhlash
2023-07-08 19:32:01 #خداحافظ_سالار

خاطرات: #پروانه_چراغ‌نوروزی «اُمِّ وَهَب»
همسرِ #سرلشکر_شهید_حاج‌حسین_همدانی


نوشتهٔ: #حمید_حسام
قسمت: پنجاه و شش

یک روز مهمان منصورخانم بودم و داخل اتاق می‌چرخیدم که پایم تیر کشید و سوخت. نگاه کردم عقرب زرد بزرگی نیشم زد و داشت با دُم کج و بدریختش، به گوشهٔ اتاق می‌رفت.
جیغ کشیدم و گریه سر دادم. حسین‌آقا شوهرِ منصورخانم عقرب را گرفت و داخل قوطی کرد
و با منصورخانم یک ماشین از سرِ کوچه گرفتند
و زود رساندنم به بیمارستان، و عقرب را برای تشخیصِ نوعِ پادزهر به آزمایشگاه دادند.
پایم را با چاقو بدون بیهوشی و بی‌حسی چاک زدند
و سَمّ عقرب را کشیدند. یکی دو آمپول هم زدند
و پا را بستند. زیاد بیمارستان نماندم و برای استراحت به خانه آمدم.
چند روز بعد منصورخانم برای عیادتم آمد و خواست دوباره میهمانش شوم، بهترین هدیه برای من رفتن
به خانه دخترعمه منصور بود. خیلی خوش می‌گذشت. مادرم با اکراه قبول کرد.
دوباره رفتم اما از بختم، حادثه‌ای رخ داد که عاملش خودم و روحیهٔ پسرانه‌ام بود؛ رفتم روی دیوار باریکِ خانه و خواستم مثل بندبازها با یک پا، لی‌لی‌کنان
راه بروم که تعادلم را از دست دادم و از همان بالا
به کف حیاط افتادم. وقتی به زمین خوردم صدایی
مثل صدای ترقه شنیدم، صدای شکسته شدن مچِ دست چپم بود و بازهم دردسر برای منصورخانم
و شوهرش حسین‌آقا و حکایت بیمارستان و گچ گرفتنِ دست و تا مدتی افتادن در بستر بی ماری.
با این اتفاق مادرم به دخترعمه گفت:
«دیگه اجازه نمی‌دم پروانه رو ببری، هر دفعه که آمده کاری دست خودش داده.»
دخترعمه بی‌تقصیر بود. مامان می‌ترسید به درسم لطمه بخورد و البته درسم بد نبود. با این همه شیطنت، نمرهٔ بیست نداشتم ولی نمراتم دور و بر پانزده تا هفده می‌چرخید. آموزش‌وپرورش، نظام جدید راهنمایی را تازه راه انداخته بود و من در مدرسهٔ راهنمایی «اوحدی» درس می‌خواندم.
مامان به جای -بابای همیشه در سفر- به مدرسه
سر می‌زد. اگرچه باوجود ریشهٔ مذهبی، جلسات قرآن، روضه‌های هفتگی، از لحاظ اعتقادی خاطرش جمع بود اما همواره به دلیل روحیاتِ ماجراجویانه‌ام نگران بود که مبادا کار دست خودم بدهم. من هم مواظب بودم که زمینۀ حادثه‌ای را فراهم نکنم. اما گاهی چندچیز دست‌به‌دست هم می‌داد تا اتفاقی که نمی‌خواستم، بیفتد.
کنار خانهٔ ما یک محوطهٔ یونجه‌زار بزرگ بود که
سگ‌ها آزاد بودند و می‌چرخیدند. یکی از آن‌ها، مثل سگ نگهبان خانهٔ ما شده بود، بدون اینکه ما بخواهیم. گاهی تکه استخوانی یا قطعه گوشتی جلوی او می‌انداختیم. حیوان‌آزاری برای ما و همسایه‌ها نداشت اما در آن بیابان برهوت، برای ما حکم نگهبان را داشت و به خاطر رنگش «زردی» صدایش می‌کردیم.
یک روز از مدرسه آمدم تا ناهار بخورم و به مدرسه برگردم. دیدم برادر کوچکم علی، توی کوچه بازی می‌کند و لای دَر باز است. دست علی را گرفتم
و درب را بستم. مامان هم قابلمهٔ خورشت به دست داشت از آشپزخانه به طرف اتاق می‌آمد.
کیفم را یک گوشه انداختم وارد اتاق شدم، آمدم که سفره را بیندازم، دیدم یک میهمان ناخوانده، بالای اتاق جا خُشک کرده و آرام نشسته...
450 views16:32
Ochish/sharhlash
2023-07-08 13:49:52
امام هادی علیه‌السلام:

اُذْكُرْ حَسَراتِ التَّفريطِ بِاَخْذِ تقديمِ الحَزْمِ؛ 

افسوسِ کوتاهیِ کارهای گذشته‌ را
با تلاش‌ در آینده‌ جبران‌ کنید.



[ #مسند_الامام_الهادی ص 304 ]
#حدیث
477 views10:49
Ochish/sharhlash
2023-07-08 13:44:40
به نظرم خوشبختی تو ذهن خیلیامون اینه که
یه خونهٔ ویلایی و ماشین عشق و ...
در صورتی که
اگه از کسی که پدر یا مادر نداره بپرسی،
می‌گه که: اونا باشن هیچی نباشه مهم نیس.
از کسی که سلامتی نداره می‌گه: خوب شم،
هیچی هم نداشته باشم.
از اونی که بچه‌ش مشکل داره می‌گه: سربه‌راه شه،
هیچی نمی‌خوام.
از اونی‌که عشقش رفته می‌گه: برگرده
هیچی نمی‌خوام، فقط باشه.
اونی که یه رفیقی ازش مُرده می‌گه: زنده شه.
اصلاً برگرده باهام حرف نزنه، ولی سرِحال باشه.
به نظر من خوشبختی یعنی همینی که هستیم
و قدر نمی‌دونیم تا از دستش بدیم
چون همهٔ اونا داشتن و قدر ندونستن
همین‌قدر ساده :)


#هی_فلانی_زندگی_شاید_همین_باشد
489 views10:44
Ochish/sharhlash
2023-07-08 13:44:37
می‌کُشتمت! وساطتِ ایمان اگر نبود
پروای نان و پاسِ نمکدان اگر نبود

بی شانهٔ تو سر به کجا می‌گذاشتم؟
ای نارفیق! کوه و بیابان اگر نبود

پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سینه می‌شکافت، گریبان اگر نبود!

در رفته بود این جگر از کوره، بی‌گمان
همراهِ صبر، همّتِ دندان اگر نبود!

از این جهانِ سفله به یک خیزشِ بلند،
رد می‌شدیم، تنگیِ دامان اگر نبود!

می‌گفتمت چه دیده‌ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده‌آورم از جان اگر نبود!


#حسین_جنتی
495 views10:44
Ochish/sharhlash
2023-07-08 05:45:20
اگر قرار است خوشبخت باشی،
همین امروز شــروع کن...
منتظرِ هیچ معجزه‌ٔ عجیب و غریبی نباش!
روی پای خودت بایست و لحظه‌هایت را
زیباتــر از همیشه بساز!
آدم‌های بی‌همّت و منفعل،
همیشه "شانس" را بهانه می‌کنند،
اجازه نده با بهانه‌هایشان نااُمیدت کنند،
قوی باش و هدف‌هایت را دنبال کن...
به قله‌ٔ خوشبختی‌ات که رسیدی،
برای‌شان دست تکان بده،
ثابت کن که هیچ توانستنی، اتفاقی نیست،
باید هم بخواهی، هم تلاش کنی!
برای رسیدن به قله، باید صخره‌های بلندی را پُشتِ سر گذاشت،
باید به ترس‌های زیادی غلبه کرد
و با سختی‌های زیادی جنگید!
باید جسورانه ادامه داد...
یادت نرود؛ آن‌هایی که از ارتفاع می‌ترسند، هیچ‌وقت به قله نخواهند رسید!


#دمی_درنگ
460 views02:45
Ochish/sharhlash
2023-07-08 05:40:51
می‌دونی غولِ چراغ جادو کیه؟
"خودت"

از دفتر زندگی
روزِ دیگری ورق خورد
تا یک بار دیگر
به تماشای خورشید بنشینیم...
امیدوارم حال دل‌تون
خوب و روبراه باشه

شروعِ هفته‌تون
پُـراز عطر دعـا
خــدایـا!
روزیِ همیشگیِ ما
سلامتی، حالِ خوب
تنِ سالم، دلِ خوش
موفقیت روزافزون
و عاقبت به‌خیری باشه
#سلام
صبحِ گرم تابستانی‌تون بخیر
روزتـون پُـراز انرژی‌های مثبت
556 views02:40
Ochish/sharhlash
2023-07-08 05:40:48
.
Whenever you feel like giving up think about all the people who would love to see you fail.

- هر وقت خواستی جا بزنی؛
به همهٔ اون آدم‌هایی كه دوست دارن
شکستت رو ببینی فکر کن.! ^^

.
#انگیزشی
620 views02:40
Ochish/sharhlash
2023-07-07 20:30:17
.
یادت باشه!
آینده کتابیه که امروز می‌نویسیم،
پس بهتره چیزی بنویسیم که
فردا از خوندن اون لذت ببریم!
ما نمی‌تونیم گذشته رو تغییر بدیم، اما می‌تونیم یه قسمت تازه رو شروع کنیم،
با پایانِ شاد!
اینو بدون!
در عین حال که زندگی،
در یک چشم به هم‌زدن می‌گذره!
زندگی خیلی هم طولانیه...
هیچ‌وقت دیر نیست.
یه فردِ بااستعداد هدفی رو می‌زنه که
هیچ‌کس نمی‌تونه اونو نشونه بگیره،
اما یه فردِ موفق هدفی رو می‌زنه
که هیچ‌کس اونو نمی‌بینه.
و در آخر
از دردهات به عنوان سوخت استفاده کن، سوختی که تورو به سمت آیندهٔ بهتر می‌بره
و باعث رُشدت می‌شه.! ^^
.
518 views17:30
Ochish/sharhlash
2023-07-07 20:30:17
خواجه را گوی که از زیرِ زمین یاد کند
این‌همه روی زمین بهر که آباد کند؟

دلِ ویران شده‌ای را کند ار کس تعمیر
هست بهتر ز دو صد خانه که بنیاد کند

هرکه خواهد دلش از قید غم آزاد شود
بایدش تا دلی از قید غم آزاد کند

هیچ دانی
چمن از چیست چنین خرم و شاد؟
بهر آن است که دل‌های حزین شاد کند

ای‌که
تلخیِ کسان خواهی و شیرینیِ خويش
باخبر شو که فلک با تو چو فرهاد کند

خم نگردد قدش از بارِ ملامت چون تاک
راستی، پیشهٔ خود هر که چو شمشاد کند

آن‌که از مالِ کسان خانه بیاراست صغیر
چون چراغی‌ست که روشن به رهِ باد کند


#صغیر_اصفهانی
521 views17:30
Ochish/sharhlash