2024-05-07 21:02:40
#پارت_چهارصد_و_سی_و_شش
-اگه خیلی برای خواستهاش اصرار داره بحثی نیست فقط باید یهکم صبر کنه... صبر کنه تا من بمیرم. من که نباشم و این آینه دقو نبینم دیگه فرقی نداره قراره چی به سر خودش و زندگیش بیاره. چه فرقی میکنه زندگی مهتاب به خاطر نفهمی میثم برای بار دوم بهم بریزه.
مهتاب عاجزانه لب میزند:
-مامان تو رو قرآن...
جملهی او کامل نشده در اتاق با صدای بدی باز میشود. اتفاقی که من افتادنش را حتی زودتر از این پیشبینی میکردم. میثم با ظاهری متفاوت از دقایق قبل و بدون هیچ ردی از قرمزی بر روی صورتش.
لبهایم برای گفتن باز میشوند اما مهلت پیدا نمیکنند.
برخلاف تصورم میثم فریاد نمیزند. با آرامش به حرف میافتد. با صدایی که دیگر اصلاً قدرتمند نیست:
-چرا تو بمیری مامان؟ تو زنده بمون. ندیدن منی که مایهی بیآبرویتم راه حل داره. میرم که نبینی. ندیدنم حتماً راحتتر از اینه که مدام مثل آینه دق ببینیمو آرزوی مرگ خودتو بکنی. راحتتر از اینه که مدام تن و بدنت برای زندگی مهتاب بلرزه.
میگوید و بعد بدون لحظهای مکث به سمت در هال میرود. در هال که بهم میخورد اسما خانم تکان بدی میخورد. چیزی شبیه پاشیده شدن یک لیوان آب سرد به صورت یک تشنج کرده.
-خدا چی داره به سرمون میاد؟
مهتاب با دو دست صورتش را میپوشاند و این را مینالد.
صورت اسما خانم با حرکت آهسته به سمت من میچرخد و بهتزده نجوا میکند:
-نره بلایی سر خودش بیاره.
لبخند دردمندی میزنم. لب میزنم:
-نمیدونم.
میشنود و برای اولین بار در طول امروز اوست که برای لمس من پیشقدم میشود. تقریباً به بازویم چنگ میزند و التماس میکند:
-دنبالش برو غزل جان نره کار احمقانهای بکنه.
کار احمقانه! من بابت همین موضوع چند دقیقهی قبل به او هشدار داده بودم.
نگاهم که روی صورتش طولانی میشود فشار دستش بیشتر میشود:
-تو رو جون آقا جونت برو دنبالش. میثم کله خرابه.
عجیب هم نظر بودیم. میثم کله خراب بود.
از جایم که بلند میشوم فقط یکی دو قدم اول را عادی برمیدارم. قدمهایم که به سمت در سرعت میگیرند مهتاب را مخاطب قرار میدهم:
-مهتاب زنگ بزن به برادرت. اگه در دسترس بود بگو خودشو برسونه.
و در حالیکه بدون تعادل پلهها را پایین میروم برنامهام را با خودم مرور میکنم. برداشتن کیف و ماشینم و راه افتادن برای رسیدن به میثم. کلید خانهی هفتحوض و گوشی هم که درون کیفم بود. اگر میگرن و حملات خفیف پنیک اجازه میداد شاید برنامههایم درست پیش میرفت... درست پیش میرفت قبل از اینکه میثم کار احمقانهای بکند.
****
#عادله_حسینی
#شاه_بیت
16.2K viewsZahra_Alma, edited 18:02