Get Mystery Box with random crypto!

#پارت_چهارصد_و_سی_و_هفت صدای از جوش افتادن چایی‌ساز باعث | Adelleh. Hoseini(شاه‌بیت)

#پارت_چهارصد_و_سی_و_هفت






صدای از جوش افتادن چایی‌ساز باعث می‌شود که از منظره‌ی پنجره‌ی آشپزخانه دل بکنم. پنجره‌ای که بارها از قاب آن خیره روبه‌رو شده و در همان حال بارها از پشت در آغوش کشیده شده بودم. گاهی لاله‌ی گوشم به اسارت درآمده بود و گاهی پوست گردنم و درنهایت آنچه نصیب گوشیم شده بود این جمله یا چیزی شبیه این بود‌"چه‌جوری می‌تونی اینقدر سکسی و تحریک‌کننده باشی؟"
بی‌تفاوتی‌ام به این خاطره این حس را در من القا می‌کند که انگار سال‌ها از آخرین باری که از قاب این پنجره به تماشا ایستاده و سکسی و تحریک‌کننده خوانده شده بودم می‌گذرد.
در حال پر کردن ماگم نگاهم به دو بسته قرص رها شده روی کابینت می‌افتد.
الحق که وظیفه‌شان را خوب ادا کرده بودند‌. چه قرص آرام‌بخشی که به میثم‌ خورانده بودم و چه قرص‌ حملات پنیک مخصوص به خودم‌. تنها چیزی که همچنان ته‌مانده‌ای از آن باقی مانده بود میگرنی بود که تا جایی که توانسته بود دمار از روزگارم درآورده بود.
ماگ به دست از آشپزخانه بیرون می‌زنم.
به سمت اتاقی می‌روم که هیچ‌وقت در این خانه کاربرد خاصی نداشته بود.
اتاقی که روزگاری فرهان امیدوار بود با وجود یک موجود کوچک پر شود.
به چهارچوب در اتاق تکیه می‌دهم و به موجودی خیره می‌شوم که روی تک قالیچه وسط اتاق به خواب رفته است.
موجودی که هیچ شباهتی به آرزوهای فرهان ندارد اما به اندازه‌ی همان موجوداتِ کوچک درمانده و ناتوان است.
چند لحظه در سکوت تماشایش می‌کنم و در نهایت تکیه‌ام را برمی‌دارم و آرام به داخل اتاق قدم می‌گذارم.
کنارش روی دو زانو می‌نشینم. حتی در خواب هم چهره‌اش درهم است‌. چهره‌اش با آن ابروهای نزدیک به هم در مردانه‌ترین حالت ممکن است. همان چیزی که مادرش می‌خواهد و خودش نه.
تنها تناقض موجود هاله‌ای از رنگ قرمز روی لب‌هایش است. همان چیزی که خودش می‌خواهد و مادرش نه.
نگاهم روی اندام جمع شده‌اش باعث می‌شود که ماگ را برای لحظه‌‌ای زمین بگذارم و پتویی را که فقط تا شکمش را پوشش داده تا زیر گردنش بالا بکشم.
هوای خانه بعد از گذشت سه ساعت از روشن شدن شوفاژ‌ها هنوز آنقدر که باید گرم نبود.





#عادله_حسینی
#شاه_بیت