پرده اول این انیمه، از بهترینهای تاریخ سینما است. اولین نما، | Artopium
پرده اول این انیمه، از بهترینهای تاریخ سینما است. اولین نما، یادداشت خداحافظی بر روی یک دستهگل است و همزمان، دیالوگ پدر را میشنویم که با هیجان به چیهیرو میگوید رسیدیم! با این تکنما و تکدیالوگ، موقعیت ساخته میشود. چیهیرو و خانوادهاش مهاجرت کردهاند. پدر و مادر پرانرژی و خوشحال هستند اما در چهره چیهیرو اثری از رضایت وجود ندارد. او از این جدایی و خداحافظی حس خوبی ندارد و احساس ملال و افسردگی میکند. در همین یک دقیقه، میازاکی فضایی کسلکننده و ملالآور برای کاراکترش میسازد. فضایی که «واقعی» است؛ و وقتی واقعیت آزاردهنده میشود، خیال خود را نمایان میکند. اما چگونه؟
از این لحظه، از شروع این جادّهی خاکی، از جهان واقعیت منقطع میشویم و گویی دستی پنهان کاراکترها را به سوی جهانی خیالی میکشاند. گویی چیزی فراتر از اراده کاراکترها وجود دارد. ماشین با سرعتی غیرعادی مسیر را ادامه میدهد، انگار کنترل ماشین چندان در دست پدر نیست و به سمتی کشیده میشود. میل و انگیزه پدر و مادر به کنجکاوی و جلو رفتن طبیعی نیست و در کنار مخالفتهای چیهیرو حس ناامنی و هشدار میدهد. هشدار نسبت به وقوع اتفاقی بد. اما چیزی بر پدر و مادر اثرگذار نیست و همچنان مسیر غیرمعمول خود را پیش میروند. گویی تقدیر رقم خورده و نمیتوان جلوی آن ایستاد. میزانسن، فضایی مرموز و متروک میسازد. فضایی که در تضاد با صحبتهای واقعگرایانه پدر است. مثلا در این نما، ساختمان هیبتی هیولاگونه دارد. پنجرهها و درب ورودی همچون چشمها و دهان این ساختمان هستند. حس خطر لحظهبهلحظه بیشتر میشود و بیاعتنایی پدر و مادر بر آن میافزاید. زیرا مخاطب کاملا با چیهیرو سمپاتی دارد و فیلم با او پیش میرود. انیمه را اگر دیدهاید، ادامه را بهتر از من میدانید. در انیمههای میازاکی، داستان به سرعت شروع میشود و لحظهای از دست نمیرود. نکتهای که نه تنها سازندگان انیمه، بلکه فیلمسازها نیز باید از میازاکی یاد بگیرند.