Get Mystery Box with random crypto!

#قسمت_صد_شش #لمس_تقدیر وژالین به هر دوی آن ها نگاهی انداخت | لمس تقدیر ...



#قسمت_صد_شش
#لمس_تقدیر


وژالین به هر دوی آن ها نگاهی انداخت و با تاسف سر تکان داد انگار تا خودش جمع را به دست نمی‌گرفت از آن ها آبی گرم نمی‌شد.
- موافقید صندلی داغ بازی کنیم؟

مسیح لبخندزنان سر فرود آورد.
- موافقم اگه شهرزاد خانم رضایت بده ما رو همراهی کنه.

هر دو به او خیره شدند که از خجالت روی بلند کردن سرش را نداشت.
مسیح در دل قربان صدقه ی شرم و حیایش رفت.
- مشکلی ندارم.

صدای آرام شهرزاد لبخند را روی لب هر دو نشاند.
وژالین جا به جا شد.
- خب گوش بدین اول از شهرزاد سوال می پرسیم.

قصدش عیان بود و می خواست روی شهرزاد را باز کند و بعد آن دو را ترک کند‌ تا شاید به جایی برسند و تکلیف این رابطه‌ی بدون سر و ته را روشن کنند.
شک نداشت اگر بدون گفتن حرفی از اتاقک می رفت این دو نفر باز هم به نتیجه ای
نمی رسیدند.

- شهرزاد خودت رو توی سه تا کلمه توصیف کن.

دخترک به فکر فرو رفته بود اگر قرار باشد خودش را در سه کلمه به بقیه معرفی کند حتما یکی از آن ها سادگی اش بود.
و مسیح در ذهنش به آرامش این دختر می اندیشید.
- نمی دونم به نظرم باید در این مورد کسی دیگه که من رو بشناسه نظر بده.

وژالین خندید‌.
- هنرمندی و مهربون.

سپس نگاهی به مسیح انداخت.
- تو یکی دیگه از ویژگی هاش رو بگو.

مسیح تکیه داد و دست هایش را درون سینه اش جمع کرد.
با دقت به شهرزاد خیره شد.
- آرامش، سادگی، زیبایی، نجابت...


صورت زیبای شهرزاد چون گلی سرخ شد و نفس در سینه اش ماند.
نگاه مسیح را حس می کرد اما جرات بالا بردن سرش را نداشت.

وژالین از رفتارهای آن دو نفر خنده اش گرفته بود داشت از آن بازی خوشش می‌آمد.
- خب شهرزاد گناه دلچسبت چیه؟

از شنیدن گناه دلچسب چهره ی جذاب مسیح پشت پلک هایش نقش بست اما شرم
نمی‌گذاشت مقابل آن ها حرفی بزند.

مسیح گویی ذهن شهرزاد را بخواند شاید هم دخترک را به خوبی می شناخت.
- وژ، وژ به نظرت دختر پاکمون جز این که قراره با من باشه گناه دیگه‌ای توی زندگیش داره؟

شهرزاد لب گزید و سرخ شد و وژالین با صدای بلند خندید.
- دهنت سرویس مسیح بذار ببینم خودش چی می‌گه!

مسیح بی تفاوت شانه ای بالا برد.
- خودش هم حرف من رو قبول داره مگه نه شهرزاد خانم؟

وژالین که دخترک بینوا را شرمگین دید تصمیم گرفت روشش را تغییر دهد. خم شد استکان چایی که مقابلش بود برداشت و به لب هایش نزدیک کرد.
- پسرعمو از تو می پرسم اگه یه روز دنیا یخ بزنه و تو بتونی هر کاری که دلت می خواد انجان بدی و کسی هم نباشه جریمه ات کنه چه کاری انجام می دی؟

مسیح دستی درون موهایش برد.
- هر کاری؟ مجازم هر خطایی انجام بدم؟

شهرزاد هم کنجکاو نگاهش می کرد‌ گویی کنجکاو بود ببینید مسیح جوابش چیست.
وژالین به نشانه ی تایید پلک روی هم گذاشت.

مسیح لحظه ای متفکر به شهرزاد خیره شد.
- نمی شه توی جمع بگم بچه نشسته!


وژالین جعبه ی دستمال کاغذی را به سمتش پرتاب کرد.
- پس خجالت بکش و ذهن ما رو دست کاری نکن!



#رمان: لمس_تقدیر

نویسنده ( سونیا منصوری _ بهار بهرام پور)