Get Mystery Box with random crypto!

با ما بخوان |کتابِ باز| کتابِ رایگان

Telegram kanalining logotibi bamanbekhanied — با ما بخوان |کتابِ باز| کتابِ رایگان ب
Telegram kanalining logotibi bamanbekhanied — با ما بخوان |کتابِ باز| کتابِ رایگان
Kanal manzili: @bamanbekhanied
Toifalar: Kattalashtirilmagan
Til: Oʻzbek tili
Obunachilar: 808
Kanalning ta’rifi

مجنون اگر چه چندی‌ست
دست از جنون کشیده
لطفاً به او بگویید:
"لیــــــلا" ادامه دارد.
.
کپی✔
__________________________
کانال هُنری ما
@mo_ha_fe_z 🖌️🎨
.
اینستاگرام:
https://Instagram.com//sharify3137

Ratings & Reviews

3.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

1

1 stars

0


Oxirgi xabar

2023-07-09 20:30:17
‌‌
لب‌های شما مانند گلبرگ‌های گل است؛
بگذارید لبخندی آرام روی لب‌های شما
شکوفا شود.
لبخند باعث می‌شود؛
تنش در ماهیچه‌های اطرافِ صورتِ شما
از بین برود...


•/ #ترس
•/ #تیک_نات_هان
388 views17:30
Ochish/sharhlash
2023-07-09 20:30:17
هرگاه
به‌سوی نور و حقیقت در حرکت باشی
آنانی که از پُشت سر به تو می‌نگرند
تو را سیاه و تاریک خواهند دید
و برای‌شان هر لحظه کوچک و کوچک‌تر خواهی شد،
ولی آنان که از روبرو به تو می‌نگرند تو را روشن و نورانی‌تر خواهند دید و برای آنان
هر لحظه بزرگ و بزرگ‌تر خواهی شد...
خاموش باش و در سکوت سر کن،
او خود، کلام تو خواهد شد و بر زبانت
جاری خواهد گشت،
همانند نوری که در ذهن عیان می شود
و بر زبان جارى می‌گردد.
آنگاه کلامت،
کلامِ نور است و نورانی خواهد ساخت،
و بدان از نور، نور برآید.


#عین_القضات_همدانی
473 views17:30
Ochish/sharhlash
2023-07-09 19:32:28 #خداحافظ_سالار

خاطرات: #پروانه_چراغ‌نوروزی «اُمِّ وَهَب»
همسرِ #سرلشکر_شهید_حاج‌حسین_همدانی


نوشتهٔ: #حمید_حسام
قسمت: پنجاه و هفت

دیدم یک میهمان ناخوانده، بالای اتاق جا خُشک کرده
و آرام نشسته،
حواسم به مامان که پُشت‌سرم وارد اتاق می‌شد، نبود.
گفتم: «مامان! مامان! نیا، زردی اینجاست!»
با فریاد من، مامان ترسید؛ دستش شُل شد و قابلمهٔ خورشت قرمه‌سبزی روی فرش افتاد و اتاق شد یکی
با خورشت. «زردی» را به سختی بیرون کردم.
حیوان بوی گوشت به دماغش خورده بود و نمی‌خواست برود.
آن روز، مادرم تمام وسایل داخل اتاق مثل فرش‌ها را به حمّال داد و با الاغ بُردند فرش‌شویی همدان. غیر از فرش، بقیهٔ وسایل را شُست و با اینکه تمیز شده بودند باز مادرم به دلش نمی‌چسبید. می‌گفت:
«سگ اومده همه‌جا نجس شده.»
وقتی آقام آمد ماجرا را شنید و دید هنوز اسیر آب
و آب‌کشی هستیم، از زبان عمه‌ام گفت:
«خانم عروس! چرا وسواس نشون می‌دی، این‌جوری خودتو پیر می‌کنی.»
اما مامان دست از حساسیت برنمی‌داشت.
آن سال‌ها، تلویزیون تازه به خانهٔ مردم آمده بود. دخترعمه منصور، تلویزیون داشت و تنها سریال تلویزیون -مُرادبرقی- را نگاه می‌کردند. ما تلویزیون نداشتیم؛ یعنی آقام پول داشت اما می‌گفت؛ تلویزیون حرام است. می‌پرسیدم: «پس چرا منصورخانم داره؟»
می‌گفت: «حالا شوهرش حسین‌آقا یه خریدی کرده، حتماً دوست داشته، من دوست ندارم چکار کنم.»
وقت پخش سریال «مُرادبرقی» خانهٔ دخترعمه منصور مثل سینما می‌شد. ما می‌رفتیم و حتی همسایه‌ها هم جمع می‌شدند. حسین آقا -شوهرش- تخمه آفتابگردان می‌خرید، چِغ‌چِغ می‌شکستیم و وقتی فیلم تمام می‌شد، کف اتاق پُراز آشغال تخمه بود.
گاهی عمه و پسرانش حسین و اصغر هم می‌آمدند منزل منصورخانم. حالا به غیراز دخترعمه منصور خواهرش اکرم هم شوهر کرده بود و عمه به غیر از حسین و اصغر کسی را کنار خود نمی‌دید. البته هر بار که می‌آمد با آن لحن مهربان کنار حسین می‌گفت: «پروانه جان! عروس خوبم خیلی دلم برات تنگ شده.»
من سرخ می‌شدم و زیر چشمی به حسین نگاه می‌کردم، او هم سرخ می‌شد و از اتاق بیرون می‌رفت.
حسین در ادارهٔ گمرک تهران به عنوان انباردار کار می‌کرد. کار انبارداری را فقط به آدم‌های خاطرجمع
و دست‌پاک می‌دادند.
حسین خیلی جاافتاده‌تر از سنش بود. اگرچه ۹ سال از من بزرگ‌تر بود. در دلم مِهری نسبت به او ایجاد شده بود. این مِهر از ایمانِ او بود یا از تلاشِ او یا از آشنایی دیرینه از کودکی یا تعریف‌های آقا و مامانم یا زمزمه‌های مهربانانهٔ عمه از دیرباز یا... نمی‌دانم. هرچه بود، فکر می‌کردم مَرد آیندهٔ زندگی من حسین است. اما نمی‌دانستم که او هم به من همین احساس را دارد یا نه. از فرط نجابتی که داشت، نه حرفی می‌زد و نه عکس‌العملی نشان می‌داد. سرش را پایین می‌انداخت و سرخ می‌شد و همین سرخ شدن، مِهرش را به دلم بیشتر می‌کرد. پس از مدتی عمه با حسین و اصغر به تهران رفتند. حسین توی خیابان جوادیه در منطقهٔ محروم و فقیرنشینِ تهران یک اتاق اجاره کرده بود. عمه دعوتمان کرد. عصر به تهران رسیدیم؛ حسین هم پیش پای ما رسید و صدای اذان می‌آمد، بلافاصله رفت، وضو گرفت و نمازش را خواند. خیلی خوشم آمد. بعد از نماز با اشارهٔ عمه، از کبابیِ سر کوچه چند سیخ کوبیده گرفت. چون میهمان عمه بودیم، عروس‌گلم و از این حرف‌ها بهم نگفت. می‌دانست حسین خجالت می‌کشد و نمی‌خواست حرفی بزند که حسین مجبور شود برود.
آن روز یکی از شیرین‌ترین روزهای زندگی‌ام بود.
وقتی برگشتیم، گفتند حسین به خدمت سربازی رفت. رفت و غمی پنهان گوشهٔ دلم نشست.
422 views16:32
Ochish/sharhlash
2023-07-09 14:43:51
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
طاقتِ بارِ فراق این همه ایّامم نیست

چشم از آن‌روز که بر کردم و رویَت دیدم
به همین دیده، سرِ دیدن اقوامم نیست

گو همه شهر به جنگم به درآیند و خلاف
من که در خلوتِ خاصم خبر از عامم نیست

دوستت دارم اگر لطف کنی، ور نکنی
به دو چشمِ تو که چشم از تو به انعامم نیست

سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد
هرکه گوید که دلم هست و دلارامم نیست


#سعدی
465 views11:43
Ochish/sharhlash
2023-07-09 14:17:14
ننه منظر مدتی صورتم را رصد کرد و گفت: "اگر لذتِ خیلی چیزها به تعریف کردن است، لذتِ بسیاری چیزها به تعریف نکردن است؛ لذّت‌شان به این است، کسی جز خودِ آدم
از آن‌ها خبر نداشته باشد"
سرم را پایین انداختم.
ننه منظر گفت:
"آدم باید چیزی در دل خودش ‌ نگه دارد
تا اطرافیان برای فهمیدنِ آن کنجکاو باشند،
وگرنه
برای همه کسل‌کننده و تکراری می‌شود..."


#روی_سیم_تار
اثر #حسین_قربانزاده
466 views11:17
Ochish/sharhlash
2023-07-09 14:17:12
برای خوب مدیریت‌ کردن زمان،
اول باید دخترتان را بشناسید و او را درک کنید.
همۀ بچه‌ها بااستعداد هستند ولی
همۀ آن‌ها هر استعدادی را ندارند.
به‌ ندرت
در زندگی پیش می‌آید ورزشکاری را پیدا کنید که موسیقی‌دان هم باشد؛
و یا ریاضی‌دانی که نقاش باشد.


| | #دارلین_بوراک
423 views11:17
Ochish/sharhlash
2023-07-09 05:40:28
امام موسی کاظم علیه‌السلام:

واللّه‏ِ ما اُعطِىَ مُومِنُ قَطَّ خَیرَ الدُّنیا وَالآخِرَةِ،
اِلاّ بِحُسنِ ظَنِّهِ بِاللّه‏ِ عَزَّوَجَلَّ وَ رَجائِهِ لَهُ وَ حُسنِ خُلقِهِ
وَالکفِّ عَنِ اغتیاب المُؤمِنینَ

به خدا قسم خیر دنیا و آخرت را به مؤمنی ندهند
مگر به سبِبِ حُسنِ ظن و امیدوارىِ او به خدا
و خوش‌اخلاقى‌اش و خوددارى از غیبتِ مؤمنان.


#بحارالأنوار ، ج 6، ص 28
#حدیث


ولادت پُرخیر و برکت باب الحوائج
امام موسی کاظم علیه‌السلام مبارک و پُربرکت
642 views02:40
Ochish/sharhlash
2023-07-09 05:30:48
شکرگزار باشید زیرا
شکرگزاری به داشته‌هایتان برکت می‌دهد.
شکرگزاری سبب می‌شود
سریع‌تر به خواسته‌هایتان برسید.
با دقت به زیبایی‌های اطرافتان
می‌توانید حسِ سپاسگزاری‌تان را تقویت کنید.
به کمک شکرگزاری می‌توانید بدنی سالم و شاداب
داشته باشید.
با شکرگزاری، احساس ناامیدی را از بین می‌برید.
شکرگزاری باعثِ برکتِ ثروت می‌شود.
شکرگزاری باورهای مثبت‌تان را تقویت می‌کند.
اگر می‌دانستید شکرگزاری چه تأثیر عمیقی
بر ثانیه به ثانیهٔ زندگی‌تان دارد هر لحظه قدردان
و سپاسگزارِ خالقِ هستی بودید.


#خدایا_شکرت_که_پناهمی
#شکرت_که_مونس_جانمی
#شکرت_که_نور_چشمانمی
#شکرت_که_عشق_ماندگارمی
510 views02:30
Ochish/sharhlash
2023-07-09 05:30:46
خدای عزیز و مهربانم!

به ذکر نامِ زیبایت و نیایشِ لحظه‌هایت
وجودِ زمینی‌ام را ملکوتی گردان...
تا آن‌چه تو می‌خواهی باشم
و از آن‌چه من هستم "رها" شوم،
که تو بی‌نیاز
و من "غرق" نیازم...

#آمیـن

#سلام
#صبح‌تون_به_عشق_و_لبخند
در این صبح زیبای تابستانی
امید و تندرستی مهمون وجودتون
سُفره‌تون رنگین و گسترده
صبحانه‌تون سرشار از عشق
روزی‌تون پُرخیر و برکت
و دل‌تون قُرص به حضورِ خداوند
در لحظه لحظهٔ زندگی...
624 views02:30
Ochish/sharhlash
2023-07-08 20:45:19
«به غرق شدن
تو منطقهٔ ممنوعه نگو تقدیر...!»


دل به قطعی بودنِ تقدیر هرگز خوش مکن
زندگی، جز حاصلِ معماریِ اندیشه نیست...



#حرف_حساب
447 views17:45
Ochish/sharhlash